Лента постов канала پست‌مدرنیسم (@Bahman_Ansari) https://t.me/Bahman_Ansari The Official Channel of Bahman Ansari History Researcher, Poet & Writer کانال شخصی «بهمن انصاری» پژوهشگر تاریخ، شاعر و نویسنده تهیه کتاب‌ها 👇 https://BahmanAnsari.ir اینستاگرام 👇 Instagr.am/Bahman.AnsarY توییتر 👇 Twitter.com/Ansari_Bahman ru https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Thu, 21 Aug 2025 00:59:49 +0300
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Sat, 16 Aug 2025 21:52:02 +0300
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Sat, 16 Aug 2025 21:04:11 +0300
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Sat, 16 Aug 2025 20:48:44 +0300
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Fri, 15 Aug 2025 22:29:02 +0300
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Thu, 14 Aug 2025 13:29:53 +0300
🐏🐐🐑🐺

مصیبت از زمانی آغاز شد که آغُلِ گوسفندان را از طویله‌ی بزها جدا کردند. گله هنوز مُلتفت نشده بود که کُلاهی به چه گشادی بر سرش رفته و وقتی هم فهمید که دیگر دیر شده بود. تا آمد سربجنبانند و کِرُّ و فِرّی به راه بیاندازند، ناگهان دیدند که جا تَر است و بچه نیست! سرانجام، عَربَده‌کِشی‌ها و اَرّه‌گوزهای ناشتایی که از سرِ بی‌تدبیری در گوشِ فلک فرو کرده بودند، کار دست‌شان داد. شریک شدن با دزد، عاقبتش همین است. تا چشم‌شان هم کور شود. حالا بگو خر بیاورند و باقالی بار کنند. الکی که نیست. یارو جارو کشید و بُرد. حالا گله ماند با چشمانی به گشادی وزغ که دو دستی بر سر و کله‌ی خود می‌کوبد و کاسه‌ی چه‌کنم چه‌کنم به دست گرفته و همچنان با وقاحت از هر چَپَر چُلاغی انتظار دارد تا با بازی کردن نقش منجی، گند دیروز را برای‌شان ماست‌مالی کند.

یکی نیست بگوید آخر پدرآمرزیده، نعل پیدا کرده‌ای و پی اسبش می‌گردی؟ اگر می‌خواهی به عمقِ سرخوشی و حماقتِ خود پی ببری، بیل بردار و خودت را بِکَن. این حماقت به‌اندازه‌ای عمیق است که هرچه بیشتر به کند و کاو خود ادامه دهی -به سبیل چرب و چیل حضرت نیچه قسم- نهایتا به نفت خواهی رسید. که آن‌ هم برای تو نیست. باور نداری؟ پس کلنگ بردار و بکن.

بهمن انصاری
بهمن‌ماه ۱۳۹۵
@Bahman_Ansari
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Sun, 10 Aug 2025 01:38:03 +0300
#غزل_پست_مدرن
#بهمن_انصاری
.
کسی از سرنوشت‌ نحس‌مان خبری نداشت
شاید این زندگی ِ تلخ، پایان ِ بهتری نداشت
.
جز تلخندهای چاپلین و لبخندهای ما
این زندگی هیچ‌ سکانس ِ حیرت‌آوری نداشت
.
از شرق به غرب رفتن یا از غرب به شرق...
این دور و بر هیچ‌وقت رهگذری نداشت
.
غرق در دود و دمِ سنگینِ اتوبوس‌ها
این شهر ِ دل‌مُرده هرگز شکل دیگری نداشت
.
یک‌مُشت حرف ِ مزخرف، اراجیف و دروغ
حالِ بد ِ ما را هیچ بی‌پدرمادری نداشت
.
الاغ‌های بورژوا و خشم ِ بر لُمپَن‌ها
این شهر هیچ جز لات‌های کله‌خری نداشت
.
در لابلای ورق‌های خاک‌گرفته‌ام...
این داستان ِ نصفه هیچ فصل ِ آخری نداشت
.
از چه باید گفت در این روزهای عجیب؟
بخت ِ بد ِ ما را هیچ بنی‌بشری نداشت
.
در قیل و قال ِ عرعر ِ احشام، این جهان
حتی یک‌بار هم تبسُّم ِ مختصری نداشت
.
خودکشی ِ جغدها و بوی بد ِ گاز، باز
این شب‌های مزخرف‌شان هیچ سحری نداشت
.
زرتشت ِ نیچه و فرار از ناکجا تا کجا...
شاید حتی او هم خون بر جگری نداشت
.
با این همه، این خراب‌آباد ِ مخروبه‌شان!
جز بُرّندگی ِ چشمانت، هیچ خطر دیگری نداشت!
.
.
.
در لای نُت‌های موتزارت، اشک‌های یواش
آواز ِ ساز ِ تو را حیف... هیچ دلبری نداشت
.
آه و غم ِ ونگوک در آن شب‌های سیاه
نقش و نگار ِ تو را هم هیچ دفتری نداشت
.
رستم و گریه در غم ِ سهراب ِ جوان...
برق ِ نگاه ِ ناب ِ تو را هیچ خنجری نداشت
.
جز حافظ و تو و چشم و موی مشکی‌ات
جهان هیچ‌چیز ِ بدردبخور ِ دیگری نداشت
.
.
#بهمن_انصاری
T.me/Bahman_Ansari
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Sat, 09 Aug 2025 16:47:02 +0300
آتشکدهٔ اسپاخو، بازمانده از دوره ساسانیان، در روستای اسپاخو در شهرستان سملقان از استان خراسان شمالی قرار دارد.


#بهمن_انصاری
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Sat, 09 Aug 2025 13:31:17 +0300
در خانه‌تکانی ذهنم، این بیت‌ها در کاغذهایِ بی‌تاریخِ مدت‌ها قبل، جا خوش کرده بود:

عاقبت چه می‌کند، با غمِ اصیل من؟
گفت زنده مانده است، گرچه بی‌ دلیلِ من

عشق‌های بعدِ از این، جویبارِ سطحی است
غرق می‌شود فقط در وجودِ نیلِ من

#نیلوفر

@niloofarbakhtyari
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Mon, 04 Aug 2025 22:53:02 +0300
رابطه آگاهی و رنج‌كشيدن
(از ديدگاه بزرگان مكاتب فلسفی)

شايد تا به‌حال چنين بار از خودتان پرسيده‌ باشيد:
-«چرا عُقلا نسبت به عوام از سرخوشی كمتری برخوردارند؟»

به زبان ساده‌تر چرا با رشد انديشه و پر و بال گرفتن افكار، فرد نسبت به رويدادهایی كه پيش‌تر از آن‌ها احساس شادی می‌نمود، بی‌تفاوت شده و آن‌ها را مذبوحانه و حقير می‌پندارد؟ چرا اين دسته از افراد، اكثرا در خود هستند و با خنده‌های احمقانه و شادی‌های پوچ بيگانه‌اند؟

پاسخ اين پرسش را بايد در ميان ديدگاه بزرگان فلسفه و منطق جستجو كرد.

"داستايووسكی" نويسنده و روشنفكر بزرگ، در كتاب "يادداشت‌هایی از جهنم" مي‌نويسد:
«انسان هرگز از "رنج" خلاص نمی‌شود زيرا "آگاهی، خواستگاه رنج" است.»

افلاطون رنج و درد را بخش لاينفک كسی می‌داند كه به معضلات بشر آگاه شده.
معضلاتی كه بی‌گمان همه با مصيبتِ كمبود ِدانش حادث می‌شود.

"برديااُف" فيلسوف روسی در اثر ارزشمند خود با نام "ديالكتيک وجودی في‌مابين انسان و خدا" چنين می‌گوید‌:
«هرچه "عقل" بيشتر رشد می‌كند "روح دردمندتر" می‌شود.»

حتی پيروان مكتب عصيان‌گر "اگزيستانسياليسم" كه اكثرا با تمام مكاتب فكری و فلسفی مخالفت كرده و هر‌چيز جز خود را رد می‌كنند، در اين موردِ خاص با ديگر مكاتب فكری اتفاق نظر دارند:
«اگر انسان "سقراط‌‌ِ ناراضی" باشد بهتر از آن است تا "خوکِ راضی" باشد.»
يعنی لازمه زندگی راحت و سرخوشی، بستن چشم به روی فهم و دانش و شعور و حقيقت؛ و در يك كلام خوک‌وار زندگی كردن است.

"برتراند راسل" می‌گويد:
«من دو اصل را دنبال می‌كنم؛ نخست آن‌كه همواره به خود گوشزد می‌كنم نبايد به كسی ظلم كنم؛ و دوم آن‌كه هيچ استعدادی را در خود ناشكفته نگذارم و به بيان ساده‌تر، به خود نيز ظلم نكنم.»

تمام واژگان اين جُستار برای رسيدن به اين بند در كنار هم نشسته‌اند:
«به خودتان ظلم نكنيد!»

کتاب بخوانيد. يادداشت‌برداری كنيد و از عوام‌بودن، فاصله بگيريد.
هزينه آن از دست رفتن دل‌خوشی‌ها و شادی‌های فريبنده‌ای‌است كه پيش‌تر در اختيار داشتيد.
اما دستاوردهای شما بسيار دل‌نشين‌تر است. كسب اعتبار و احترام و نشستن بر جايگاه حقيقی انسانيت.

شغل و پول شايد (حداكثر تا زمانی كه بر مسند آن شغل نشسته و پول‌های‌تان را در جيب داريد) اعتباری زودگذر برای شما به وجود آورد، اما بلافاصله با از دست رفتن آن جايگاه، همهٔ احترام خود را از دست خواهيد داد.
ولي اعتبار و احترامی كه به واسطه وسعت فكر و كثرت دانش حاصل آيد، تا قرن‌ها پس از مرگ نيز باعث زنده‌ماندن شما و زنده‌ماندن نام شما و از همه مهم‌تر زنده‌ماندن طرز فكر شما می‌شود.


بهمن انصاری
۱۳۹۴/۰۱/۱۵
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Wed, 30 Jul 2025 00:17:29 +0300
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Tue, 29 Jul 2025 12:15:52 +0300
امروز ٧ امرداد، مصادف است با جشن ملی ‎#امردادگان در تقویم ایران باستان.

در ایران باستان، هر یک از ٣٠ روز ماه، مُزیّن به نام یک ایزد بزرگوار بود. برای مثال:

روز اول ماه: اهورامزدا روز
روز دوم ماه: بهمن روز
روز سوم ماه: اردیبهشت‌ روز
روز چهارم ماه: شهریور روز
روز پنجم ماه: اسفند روز
روز ششم ماه: خرداد روز
روز هفتم ماه: امرداد روز
روز هشتم ماه: دادار روز
و...

هرگاه نام روز و ماه یکی می‌شد، آن روز را جشن می‌گرفتند. برای همین در روز هفتم (امرداد روز) از ماه پنجم (امرداد ماه)، جشن اَمُردادگان برای پاس‌داشت ‎#ایزدبانو_امرداد برگزار می‌شد.

ایزدبانو امرداد، خدای نگهبان و نگهدار گیاهان، طبیعت و رَستنی‌ها بود.

در ایران باستان رسم بود که در روز هفتم امرداد، برای برپایی جشن امردادگان به باغ‌ها و مناطق سرسبز می‌رفتند. سپس هر خانواده دور هم به شادی می‌پرداخت (مثل رسم سیزده‌به‌در که هنوز آن را انجام می‌دهیم).

در یکی از کتاب‌های قدیمی ایرانی به نام بُن‌دَهِش آمده است:
«هرکس که گیاهان را آزار بدهد، خشک کند، یا از ریشه بیرون بکشد، ایزدبانو اَمُرداد را آزرده است.»


درمورد این جشن، ابوریحان بیرونی در کتاب آثارالباقیه نوشته است:

«… مردادماه که روز هفتم آن مردادروز است و آن روز را به انگیزهٔ پیش‌آمدنِ دو نام با هم، جشن می‌گرفتند. معنای اَمرداد آن است که مرگ و نیستی نداشته باشد. امرداد فرشته‌ای است که به نگهداری جهان و آراستن غذاها و داروها که اصل آن از گیاهان است، و چیره شدن بر گرسنگی و زیان و بیماری‌ها می‌باشد، کارگزاری یافته است…»


ـ ‎#جشن_اَمُردادگان بر شما شاد باد ❤️

ـ ‎#بهمن_انصاری
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Mon, 28 Jul 2025 22:53:01 +0300
«آن‌زمان‌ها زن‌ها را خوب نمی‌شناختم. هنوز هم نمی‌شناسم. مردها را هم همینطور. حیوانات را هم همینطور. چیزی را که اندکی بهتر می‌شناسم، دردهایم است... اما احتمالا دردهایم را نیز خوب نمی‌شناسم. لابد علتش این است که من چیزی جز درد نیستم.»

👤 ساموئل بکت
✒️ داستان نخستین عشق
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Mon, 28 Jul 2025 11:47:19 +0300
کتاب “آخرین یاغی: روزگاری که دالتون‌ها می‌تاختند” ترجمه فارسی کتاب When the Daltons Rode، اثر Emmett Dalton، کابوی و گاوچران آمریکایی می‌باشد که برای نخستین‌بار توسط بهمن انصاری به زبان فارسی ترجمه و منتشر شده است.

ما اغلب برادران دالتون را به عنوان چهار برادر مضحکی که در کارتون لوک خوش‌شانس نمایش داده شدند، می‌شناسیم. اما در حقیقت دالتون‌ها، حدود ١۵٠ سال قبل، از مخوف‌ترین یاغیان و راهزنان در آمریکا بودند.

باند دالتون‌ها یکی از مشهورترین گروه‌های جنایتکار و راهزنان در تاریخ غرب وحشی آمریکا بود که در اواخر قرن نوزدهم میلادی، فعالیت می‌کرد. این باند متشکل از افرادی نظیر باب دالتون، گِرَت دالتون، اِمِت دالتون، بیل پاور، بیل دولین، دیک بِرَدوِل، و… بود که به خاطر انجام سرقت‌های جسورانه از بانک‌ها و قطارها، شناخته می‌شدند.

این کتاب از آن جهت جالب توجه است که توسط یکی از اعضای این باند، یعنی اِمِت دالتون، چهل سال پس از پایان دوران تبهکاری‌های‌شان، نوشته شده است. شما با مطالعه این کتاب، دنیای وسترن قدیمی را از دریچهٔ نگاه یکی از مشهورترین کابوی‌ها و هفت‌تیرکِش‌های آن زمان، مرور خواهید کرد.
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Mon, 28 Jul 2025 11:46:35 +0300
📚 کتاب
▪️ #زرتشت_و_زرتشتیان

👤 نویسنده:
▪️ #بهمن_انصاری
🆔 @Bahman_Ansari

🛒 خرید پستی نسخه چاپی:
🌐 https://arvannashr.ir/...
📞 Tell: 021 - #66962850
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Mon, 28 Jul 2025 02:40:33 +0300
#غزل_پست_مدرن
#بهمن_انصاری

جامانده در آن‌سال‌ها، یک سایهٔ خسته
یک سایهٔ غمگین، بلاتکلیف، وابسته

جامانده در آن‌سال‌ها، بی‌سرصدا، خاموش
نُشخوار در ذهن و غریب و پوچ و گُم، مدهوش

جامانده با یک‌مُشت از اقبالِ تلخ و شوم
با خاطراتی غم‌زده، کم‌رنگ و نامفهوم

جامانده در ده سال قبل، درمانده و بی‌راه
جامانده و وامانده و افتاده‌قعرِچاه


بی‌حوصله ده سال را با غم سپر کردن
سردرد و درد و در جنون فکرِ خطر کردن

بی‌حوصله، با رِخوَت از هر ناکسی، پنهان
سست و کِرِخت، از توو فروپاشیده و ویران

بی‌حوصله، پژمرده و خشکیده و هرزه
ماسیدنِ در خاطراتِ تلخ، هر لحظه

بی‌حوصله، وِیلان و وِل، ده سال گز کردن
دقِّ‌دلِ جامانده را با غم عوض کردن


با بغض ِ ده ساله، پریشان، خسته از ظلمت
بی‌خوابی و سردردهای مُزمن و مُفرط

با بغض ِ مخفی‌کرده لای قَهقَهه، خنده
با ظاهری آرام... احساسی که شد رَنده

با بغض ِ سنگینی که پنهان کرده از مادر
مصداقِ زاغی که نیامد خانه در آخر

با بغض بر هر سیزده، تقدیرِ بر تسلیم
اردیبهشتِ نحس ِ ماسیده به هر تقویم


جامانده در آن سال‌ها، یک سایهٔ غمگین
با بغض ِ پرحجم و زُمُخت و گُنده و سنگین

جامانده با یک‌مُشت پرسش‌های بی‌پاسخ
یک حفره جای قلب در سینه، پِهِن در مُخ

جامانده لای خاطراتِ تلخ و بی‌ذوقِ...‌
با نفرت از بغضی که شد معلوم، بی‌موقع‌

جامانده در غم، سایهٔ دلگیر و وابسته
نُشخوار در خود، دائما نشخوار، پیوسته...‌‌

#بهمن_انصاری

Boost my channel
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Sat, 26 Jul 2025 01:49:26 +0300
Подробнее
]]>
https://linkbaza.com/catalog/-1001073327871 Sat, 26 Jul 2025 00:54:23 +0300
Подробнее
]]>