#part_2۸۶ 🖤 از جنس طـلا



چند ثانیه‌ای رو سکوت کرد و بعد با همون لحن حسابگرانه‌ی همیشگیش گفت:

_ بستگی داره به پیشنهادی که میخوای بهم بدی!


بخدا که ما هی میگیم مردای این دوره پرنسس شدن کسی تو کَتش نمیره!

توی ذهن خودم گفتم:
" بستگی داره‌ چیه اسکل؟ تو الان باید بگی حتی اگه قرار باشه باهم بریم دنیارو آتیش بزنیم همه‌ جوره پایتم"

ولی خب، برخلاف حرف‌های دلم پوکر گفتم:

_ داری یا نداری؟

_ دارم!

بدجوری خورد تو پرم ...
رشته‌ی کلام از دستم در رفت و برای چند لحظه‌ای در سکوت دنبال کلمات مناسب گشتم تا کنار هم قطارشون کنم ...

_ ولی کنسلش می‌کنم!

ناباور چند بار پلک زدم ...
شاهانی که اینهمه سر قرار مدار کاریش حساس بود و اولویت اولش بود، الان داشت سر من کنسلش می‌کرد؟

حداقل جای شکرش باقی بود که شاهان الان روبروم نبود وگرنه نمیتونستم جلوی نیش تا بناگوش باز شدم رو بگیرم و رسوا میشدم

خودمو جمع و جور کردم و گفتم:

_ ببین اگه واجبه نمیخواد بخاطر من کنسلش کنی!

_ تو کارت به این چیزا نباشه!
برو سر اصل مطلب

لحن راسخ و صریحش باعث شد طبق خواسته‌اش بخوام سریع خواسته ام رو بهش بگم :

_ چیز .. چیزه من یه رفیق دارم، امشب  شام قراره مهمونم کنه، بعد قراره باهم بریم شهربازی ...

_ خوش بگذره! خب؟

نمیدونستم چرا دست و پامو‌گم گرده بودم‌ و قلبم تند تند میزد ...

از هیجان و استرسی که در وجودم بود مدام لبمو به دندون میگرفتم :

_ و ... خب پارتنرشم قراره باهاش بیاد، بعد منم این وسط فکر کردم اگه تنها برم ضایعس ...


_ درست فکر کردی!
اما  من چه کمکی میتونم بهت بکنم؟





@Gelareh_Text

#part_2۸۵ 🖤 از جنس طـلا



گل بود به سبزه نیز آراسته شد که میگن دقیقا وضع منه!

امشب میخواستم جریان همه ی اتفاقایی که تموم این‌مدت از سر گذروندم رو واسش تعریف کنم که با حضور اون دوست پسر نیلا شدنی نیست ...

اصلا حالا اومدیم و شاهان قبول کرد ...

اگه یوقت جلوی نیلا سوتی بده چی؟
کافیه فقط جای باران طلا صدام کنه و همه چی بره زیرسوال!

اما شاهان آدم حواس پرتی نبود، کافی بود فقط بهش بگم یه امشبو مواظب باشه منو طلا صدا نکنه ...

سریع شمارشو گرفتم ...

_ چیشده فسقلی؟

فسقلی؟ نه آخه فسقلی؟!

دروغ چرا، یکم خوشم اومد ...

اما طبق معمول گارد گرفتم:

_ خجالت بکش مرتیکه سن خر شرکو داری اونوقت از این لفظای جوجه فوکولا استفاده میکنی؟

خنده‌ی تو گلوییشو شنیدم :

_ دیگه وقتی حقیقت همینه اهمیتی نمیدم !

مثل همیشه میدونست چجوری حرص منو دربیاره  ...

حرصی گفتم :

_خیلی رومخی شاهان!

بی‌توجه به حرفم گفت :

_ خب؟ زنگ زده بودی فقط صدامو بشنوی یا کار دیگه‌ای هم داشتی؟

_ زیادم خودتو تحویل نگیر، کارت داشتم

_ میشنوم!


عه! فکر کنم از اینکه گفتم "زیاد خودتو تحویل نگیر" خوشش نیومد؛ چون یهو لحنش تغییر کرد، یا نمیدونم شایدم من اشتباه میکنم

سعی کردم زودتر برم سر اصل مطلب:

_ زنگ زده بودم بپرسم امشب برنامه‌‌ی خاصی داری؟




@Gelareh_Text