این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
Информация о канале обновлена 04.07.2025.
این خاک مال ماست :عکسها و سفرنامه های سهیل و دوربینش ، موسیقی و ادبیات🌿☮️
instagram: soheil.sz
ارتباط با من:
@soheil_sargolzayi
حالا فهمیدهام که پس از نیازهای پایهای مثل هوا، آب، غذا و سرپناه یک نیاز ضروری وجود دارد که از دست مازلوی عزیزمان در رفته است؛ فرصت مرمت!
در جهانی که همواره مملو است از ازدستدادن، حتی در کشورهای مرفه و حسابوکتابدارش، انسان باید فرصتی داشته باشد که پس از هر تخریب دوباره خودش را بسازد؛ باید فرصتی داشته باشد تا به تکههای فروریخته نگاه کند و از میانهشان معنایی را دریابد یا بهتر بگویم معنایی را بسازد! معنایی بسازد تا از او در برابر فروریختنهای بعدی محافظت کند.
و اگر پیش از مرمت، جهانت دوباره دستخوش ریزش بشود، اگر پیش از آنکه نهالها به ثمر بنشینند دوباره خشکسالی به جنگل بزند، آنوقت آدم کویر میشود!
در کویر چیزی ساخته نمیشود؛ جهان روی نیستیاش را چنان قاهرانه بر آدم آشکار میکند که نمیتوان در میانهاش ایستاد و دلمشغول خلق شد!
اگر فرصت مرمت پیدا نکنی عشق به ننربازیای میماند مخصوص بچهمزلفها! و امنیت که جناب مازلو بر آن اشاره دارد در چشم آدم به مثابه فریبی است که مانده دارایی انسان را به یغما ببرد. و خودشکوفایی؟! بار سنگینی میشود بر دوش انسان که بیلیاقتیاش را بر سرش میکوبد!
فرصت مرمتی باید فراهم باشد تا مردم از میانهی یک انقلاب، وحدت را خلق کنند؛ از میانهی یک پاندمی اشتباهات شیوهی زیستشان را بفهمند و از میان یک جنگ، جایگاه بینالمللیشان را متوجه بشوند.
اگر حادثه بدون فرصت کافی مرمت فرود آید، بدون آنکه به انسان وقت کافی بدهند تا خودش را بازسازد، تنها از خودش خشم به جای میگذارد؛ و فرسودگی!
حالا در میانهی خشم و فرسودگی آمدهام تا در میانهی هرم نیازهای مازلو این عنصر مهم را جای بدهم؛ عنصری که بودنش میتواند خاک را گوهر کند و از له شدن انگور شراب به جای بگذارد؛ به شرط آنکه زمان کافی را داشته باشد؛ فرصت مرمت؛ هدیهای که از ما در زیستمان دریغ شد و نبودش ما را خشمگین و فرسوده کرده است. فرصت و فراغتی که میتوانست له شدنهایمان را شراب کند، لگدخوردنهایمان را قالی و از ما در برابر فروریختنهایمان مراقبت کند.
📸📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
اخبار شیرهام را میدوشد و با این حال بمبها بیخبر فرو میافتند؛ کاش میز ناهارخوری محکمتری خریده بودم؛ میزی با پایههای استوار که بشود زیرش پناه گرفت؛ حالا که ترمهی خوشنقش یزد رویش نمیتواند دوستانم را دور خودش جمع کند.
اخبار شیرهام را میدوشد و با اینحال مرگ بیخبر فرود میآید؛ بر دخترک عکاسی که پشت میزی درس خوانده که من هم! کاش اسلحه خریده بود؛ حالا که دریچهی دوربینش نمیتواند حقیقت را تثبیت کند!
اخبار شیرهام را میدوشد و با اینحال بیخبری بر فردا چیره میشود؛ پرندههای مهاجر پیش از موعد پر میکشند؛ سهتار از کنج خانه بیهوده نگاهم میکند؛ کولهپشتیام شکمش را پر میکند از باقیماندهام؛ کفشهایم خودشان را گرم میکنند برای دویدنی بیامان؛ و خودم تکهتکههایی میشوم که پخش میشوند در وسعت کشور؛ همراه آن رفیقم که دوندهی درجه یکیست و کوهها را کنارش پیمودهام در فیروزکوه کلافهام. همراه آن یکی که سبزی بهار را در چشمانش جای داده و دیوانگیهای خندهداری دارد در بروجرد نگران خواهرمم؛ همراه آنکه انگشتر عقیقی دارد و در نگاه کُرد و جوانش داغ برنوی کهنهی اجدادی سنگینی میکند، در صف بلند یک نانوایی در کرمانشاهم؛ دستانم با دستان آن رفیقم، که با خودش هرجا میرود کیک خانگی میآورد و عیدی به آدمها کتاب میدهد، در صدای انفجار کرج میلرزد؛ همراه کودککار و مهاجری که شبها یواشکی با نور موبایل در حمام خانه تولستوی میخواند تا عموهایش کتابهایش را نگیرند، در میانهی تهران آوارهام؛ با رفیق دیگری که کادوهایش را به بوی ادکلنش تزیین میکند تا عطرش همراهت بماند در اورژانس ارومیه بغض میکنم؛ با آن عزیزی که نقاش نیمهوقت است و دفتری دارد پر از ثبت معجزهی روزمرگی با زغال و مداد و پنج روز است زندگیاش را از خانهای به خانهای دیگر کوچانده، نگران گربهی حناییاش هستم!
و در آخر باز تکههایم را یکی میکنم؛ خودم را به سنگ قبر سیاهی میرسانم که در مشتهایم جا میشود؛ فیلترشکن را میزنم و میگذارم اخبار شیرهام را بدوشد؛ با اینهمه حادثه بیخبر بر رفیقهایم فرود میآید!
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
من هیچوقت در زندگیام هیچ کسی را ندیدهام که اهل اسرائیل باشد؛ موسی و محمد را هم ندیدهام؛ خدایشان هم جایی در مسیر زندگی همپیالهام نشده است.
من اورشلیم را نمیشناسم؛ و دوستهای زیادی در غزه نداشتهام؛ با این همه من هم روزی کودک بودهام و از صدای بلند ترسیدهام!
یکبار هم در کودکی وقتی تلویزیون رزمایشی را نمایش میداد به دروغ به برادر کوچکترم گفتم که دارد جنگ میشود، تا اذیتش کرده باشم! و او اشک ریخت و اذیت شد؛ بیش از آنچه من تصور میکردم و اشکش به شکل یک کریستال از احساس گناه در من مانده است.
من اشک کودکان را میشناسم. و ترسشان!
و امروز یک کودک مهاجر افغانستانی در حال نوشتن انشا سرش را از روی کاغذ بلند کرد و به من گفت:«عمو این دنیا جای بدرد نخوریه!» و من نمیتوانستم بگویم نیست؛ بدرد بخور نیست!
کودکان مسیحی نیستند، مسلمان نیستند، کمونیست نیستند، یهودی نیستند، استعمارگران جهانی نمیتوانند باشند، طرفدار انباشت سرمایه نیستند و ایرانی و فلسطینی و اسرائیلی نیستند. کودکان جهانهای وانیلی بیطرفیاند که به گربهها با ترس انگشت میزنند و قاصدکها را فوت میکنند؛ با موسیقی به خودشان تکانهای احمقانه میدهند. از گم شدن پدر پشت دستهایش تعجب میکنند و از پیدا شدن دوبارهاش به ذوق میآیند. کودکان شهروندان خیالپرداز و بیادعای جهانند.
من توازن قوای منطقه را نمیشناسم، راههای رستگاری را بلد نیستم و از خدا سررشتهی دقیقی ندارم. با اینهمه کودکان را میشناسم و وجودشان را به رسمیت میشناسم!
روزی که کودکی کشته شود من خوشحال نخواهم شد؛ چرا که دنیا فرو خواهد ریخت اگر کسی نباشد که با ترس به گربهها سیخ بزند؛ فکرش را بکن!
📝سهیل سرگلزایی
@szcafe
Владелец канала не предоставил расширенную статистику, но Вы можете сделать ему запрос на ее получение.
Также Вы можете воспользоваться расширенным поиском и отфильтровать результаты по каналам, которые предоставили расширенную статистику.
Также Вы можете воспользоваться расширенным поиском и отфильтровать результаты по каналам, которые предоставили расширенную статистику.
Подтвердите, что вы не робот
Вы выполнили несколько запросов, и прежде чем продолжить, мы ходим убелиться в том, что они не автоматизированные.