نوشتهها، عکسها، شوخیها و تجربههای محمود فرجامی. برای ارتباط مستقیم با من از این شناسه استفاده کنید لطفا @MahmudFarjami
Информация о канале обновлена 20.11.2025.
نوشتهها، عکسها، شوخیها و تجربههای محمود فرجامی. برای ارتباط مستقیم با من از این شناسه استفاده کنید لطفا @MahmudFarjami
محکومیت زینب موسوی بخاطر شوخی با فردوسی از احمقانهترین احکامیست که تا حالا دیدهام. تاسفآور اینکه گروه زیادی از مردم —همین مردم عزیز آزادیخواه و معترض به جمهوری اسلامی— هم جادهصافکن آن بودند. وقتی شما به یک شوخی، بگو توهینآمیز، با یک شخصیت فرهنگی-تاریخی در حد جنایتی سازمانیافته واکنش نشان میدهید طبیعی است سیستمی که دنبال دراز کردن طنزپرداز و کمدین و منتقد است و به قول خراسانیها «بیدنگ میدنگه» چنین حکمی بدهد. حکمی که مثلا هم قاطع و ترساننده است (زندان) و هم خیر سرشان امروزی و فرهنگی: نوشتن رساله درباره عظمت فردوسی و فلان! باورتان بشود یا نه، من نه فقط در اوج اظهار نظر درباره این موضوع ساکت بودم، بلکه تا الان هم آن ویدیوی شوخی یا توهین را ندیدهام. نظرم درباره شوخی و طنز و حتی توهین به شخصیتهای ادبی و فرهنگی و تاریخی و سیاسی که روشن است (آزادی کامل، با حق پاسخگویی) و درباره وارد شدن به این منازعات و سروصداها هم روشنتر: فریاد زدن در جایی که همه فریاد میزنند، حتی اگر دعوت به سکوت یا گفتگو باشد هیچ حاصلی ندارد جز افزودن یک فریاد به آن غوغا و آلودگی صوتی.
اما حالا این حکم احمقانه را باید به چالش کشید؛ نه با قوه قضاییه جمهوری اسلامی که با مردم. این مردم مخالف شکنجه از سوی جمهوی اسلامی و نه نفس شکنجه (آخ اگه ساواک شاه یه صدهزارتا ناخن بیشتر میکشید اینجوری نمیشد... جناب سروان نمیشه یه صدتا شلاق بزنین دزده جای اموال ما رو بگه؟). این مردم مخالف قدیسسازی از اونی که اینا میگن و متحد در قدیسسازی از اونا که اینا نمیخوان...
عزیزان! مدعیالعموم این احکام روی شانههای شما سوار است، شما آن عمومی هستید که آنها مدعیاش هستند، عوام و عموم نباشید.
*توضیح
عارضم به حضور انور شما که دو هفته پیش به ذهنم رسید که از آن چند سالی که برای گرفتن مدرک مهندسی کامپیوتر تلف شد و این چند سالی که در کار راهاندازی پلتفرم آموزشی آنلاین صرف شد کاری دستوپا کنم که پول هم -انشالله بحقپنشتن- از آن دربیاید. حالا چطور شد به همچین نتیجهای رسیدم؟ به لطف بهترین و بیرحمترین شتابدهنده تاریخ بشر: بیپولی!
خلاصهاش کنم که تازه دیروز قرار شد در نخستین گام و شاید بشود گفت بعد از ربع قرن، اینجانب به عنوان یک فعال حوزه آیتی بروم خودی نشان بدهم. در نخستین گام همکار گرامی (البته دوستمه، میگم همکار که یه جورایی رزومه بشه برام!) اطلاع داد که چه نشستهای فردا جلسه مدیران استارتاپها با مقامات کشوری و لشکری[از سرمایهگذاران] است بدو جا نمانی. ساعتش چند؟ هشت صبح! عرض کردم که ساعت هفت صبح من زیاد شده به خانه برگردم یا کپه بگذارم؛ اما خروج؟ هیهات! ندا آمد که پس بشین برات توی سینی بیارن دم در. فلذا شش صبح از خواب برخاسته دوش نموده خویش را لعنت، در سیاهی شب اسلوی بارانی بدانجای رسانده تمرگیده و... با جلسهای مواجه شدم که یک کلمه تویش انگلیسی اختلاط نمیشد (در نروژ همیشه اینطور جلسات به انگلیسی یا دوزبانه است). فذا چونان بز اخفش سرتکاندادمی تا تمام گشتی کوفتی. در راه خانه بودم که باز ندا رسید که ای دل غافل این هفته اصلا ««هفته نوآوری اسلو» بوده و امروز آخرین روز. رسیدم خانه به بدبختی و ایمیلبازی چند تا بلیط برای سه تا رویداد گرفتم و بدو رفتم. اولی درباره آفریقا بود که خیلی خوشم آمد و غذا هم سرو کرده بودند اما بجای رسیدگی به خور و خواب و خشم و شهوت (اونم در رویداد به میزبانی سفارت اتیوپی) وقت را غنیمت دانسته سریع خودم را رساندم به موازی برنامه ناهار با سرمایهگذاران و شتابدهندهها و فلان. خب قاعدتا دیر رسیدم و ناهاری درکار نبود اما کنار جوانی افتادم که یک ساعت تمام به آرامی چندین ساندویچ را، که قطعا یکیش مال من بود، خورد و -سوگند میخورم- بعدش نشخوار نمود. در حالی که دلغشه گرفته بودم بعد از سخنرانی خودم را به چند تا دانهدرشت رساندم که آی چه نشستهاید ما شاخ هرکول (همان رستم) را شکستیم و تکشاخ نروژ در حال ظهور است. آنها هم معمولا میگفتند خب کارت ویزیت بده که من سفت درمیآمدم که ما چون خیلی محیطزیستی هستیم کارت نداریم! خلاصه که بارکد بازی و شمارهات چیه و ردوبدل لینکداین لعنتالله بیشتر از الفیسبوک. در این میان یک خانم جوان مهمی گفت که شما در لینکداین به من پیام بده (دیگه جوری سیس «هر کی کارت داره خره» رو گرفته بودم که کسی روش هم نمیشد کارت بده اگر داشت). گفتم خب آدرس شما چیه؟ گفت موبایلت رو بده تایپ کنم. تا دادم خودش بروزر را باز کرد که برود توی صفحهاش و... خانمه هی نگاه به صفحه هی نگاه به من. یک طوری که مثلا عکس دورانی که قیافه طرف خیلی بیشباهت به الان بوده را میبینیم و باورمان نمیشود. سرک کشیدم ببینم چی دیده که...
آه ای کوهها رشته شوید و ای دریاها بخروشید و ای ابرها هر غلطی میخواهید بکنید ولی توی زمین حتما دهان باز کن من را مثل جوان نشخوارکننده ببلع!
عکسی توی صفحه بود که من برای مطلب دیروزم درباره چرمینه یافته و سیو کرده بودم و یادم رفته بود صفحه را ببندم. یعنی ای کاش پورن بود... بد کوفتی بود لامصب و راستش خودم هم وقتی اتفاقی یافتمش شوکه شدم. حالا هی من به فارسی میگم نه این چیزه... وی no problemگویان میخواد ببنده صفحه رو، نمیشه!
خلاصه که بدین ترتیب نخستین روز خود به عنوان کارآفرین و اسبتک شاخ حوزه آیتی را آغازیدم. ضمنا عینک مطالعهام را هم از استرس و خجالت جا گذاشتم. خسته نباشی تک شاخ!
Владелец канала не предоставил расширенную статистику, но Вы можете сделать ему запрос на ее получение.
Также Вы можете воспользоваться расширенным поиском и отфильтровать результаты по каналам, которые предоставили расширенную статистику.
Также Вы можете воспользоваться расширенным поиском и отфильтровать результаты по каналам, которые предоставили расширенную статистику.
Подтвердите, что вы не робот
Вы выполнили несколько запросов, и прежде чем продолжить, мы ходим убелиться в том, что они не автоматизированные.
Наш сайт использует cookie-файлы, чтобы сделать сервисы быстрее и удобнее.
Продолжая им пользоваться, вы принимаете условия
Пользовательского соглашения
и соглашаетесь со сбором cookie-файлов.
Подробности про обработку данных — в нашей
Политике обработки персональных данных.