«اگر همهٔ ما یکسان بیاندیشیم، در واقع نمیاندیشیم.»
- والتر لیپمن
Информация о канале обновлена 04.10.2025.
«اگر همهٔ ما یکسان بیاندیشیم، در واقع نمیاندیشیم.»
- والتر لیپمن
اصلاحطلبان تا سالها کوشیدند تا با جا زدن خودشان بهعنوان نمایندگان خواستههای مردمی، راهی به قدرت بیابند و بدین ترتیب به آلاف و الوفی برسند. در مسیر دستیابی به قدرت، بهراستی میان اصلاحطلبان و اصولگرایان جنگی در جریان بود؛ شریعتمداریِ اصولگرای کیهان واقعاً دشمن خاتمی و ظریف بود و اصلاحطلبان هم بهراستی از اصولگرایان بیزار بودند. ولی این دشمنیها، نه از روی رقابت برای رسیدن به مسئولیت و تحقق بخشیدن به منافع ملی که از عطش کسب مقام و طمع رسیدن به ثروت ناشی میشدند.
دو باند اصولگرا و اصلاحطلب همواره شباهتی تام به باندهای مافیایی شهر نیویورک داشتهاند. گروههای مافیایی نیویورک هم بهراستی باهم دشمناند، چهبسا برای هم پاپوش ببافند و حتی اعضای باند مقابل را سر به نیست کنند، منتها طبعاً دعوایشان بر سر منافع شهروندان نیویورکی نیست، بلکه درصدند تا مثلاً بیشتر از باند رقیب مواد بفروشند و ثروت بیشتری به جیب بزنند؛ اما همین باندهای مافیایی وقتی پای پلیس به نقشههایشان باز میشود، باهم ائتلاف میکنند. باهم جلسه میگذارند و برنامه میریزند تا بلکه بتوانند تحقیقات پلیس را منحرف سازند.
لابد این جملۀ معروف را شنیدهاید که «اصلاحطلبان خندق نظام بودند»، احتمالاً این را هم شنیدهاید که اندیشمندان شاخص اصلاحطلب «سوپاپ اطمینان نظام محسوب میشدند»؛ اصلاحطلبان بهراستی خندق نظام، واقعاً سوپاپ اطمینان نظام بودند، آنان با ارائۀ راهحلهای دلخوشکنک و دروغین، اجازه نمیدادند تا حتی فکر براندازی به ذهن اکثریت شهروندان ناراضی ایرانی خطور کند؛ اما بعد از جنبش سال ۹۶، نقابها افتادند و اکثریت مردم دریافتند که اصلاحطلب و اصولگرا، سروته یک کرباساند. از آن پس بود که اغلب مردم از ژرفای وجود دانستند، این دو گروه گرچه بر سر کسب مقام باهم دشمنی دارند، در حفظ نظام ویرانگر جمهوری اسلامی هیچ اختلافنظری بینشان نیست، چون میدانند در صورت اسقاط نظام هر دو ضرر خواهند کرد.
بله، مدتی است که دست اصلاحطلبان برای ما رو شده است. آنها اکنون مهرههای سوخته به حساب میآیند؛ اما خندقها هنوز پر نشدهاند و سوپاپهای اطمینان هم کماکان کار میکنند، اما این بار در قامتی تازه: حالا خندقها و سوپاپها در قامت اپوزیسیون وارد میدان شدهاند. اینان گرچه بهظاهر از ضرورت براندازی دم میزنند، همواره در پیچهای مهم تاریخی به آغوش نظام میغلتند و این بدان سبب است که میدانند در صورت سرنگونی رژیم دیگر خبری از فاندها و پولهای بادآورده نخواهد بود، میدانند که دیگر نمیتوانند از رانت ناشی از مخالفت با نظام بهرهای ببرند و دیگر قادر نیستند تا خود را بهسان چهرههای شاخص و مترقی به مردم قالب کنند. میدانند اگر نظام برود و بستری برای تجلی هنر مردمان مستعد این دیار فراهم آید، دیگر خبری از جایزههای چندمیلیون دلاریِ هنریشان نیست و دیگر از القاب پرطمطراق بنیادهای حقوق بشری چیزی به آنها نخواهد ماسید. آنها نمیتوانند در ایران پس از جمهوری اسلامی نقشی برای خود تصور کنند. فقط قادرند اکنون به نحوی از اسارت مردم، از خون بیپناهان کاسبی کنند.
در اینجا هم میان اینان و نظام دشمنیهایی وجود دارد. نظام ممکن است گاهی برخی از آنها را زندانی کند یا بهشدت تحتفشارشان قرار دهد، اما در نهایت، در موقعیتهای خطیر هر دو برای حفظ وضعیت موجود، برای حفظ نظام در کنار هم میایستند.
رویدادهای ماههای اخیر را مرور کنید؛ کِی شنیده بودید که سردمداران جمهوری اسلامی دم از میهن و ملت ایران بزنند؟ از وقتی جنگندههای اسرائیلی به برخی از مقامات رژیم سری زدند، همه از صدر تا ذیل، ایدۀ امت را از یاد بردند و به یاد ملت ایران افتادند. منتها چنین چرخش حیرتانگیزی فقط به مسئولان نظام ختم نشد؛ آن دسته از گروههای بهاصطلاح اپوزیسیونی که سالها ایرانگرایی و عشق به میهن را مترادف با فاشیسم میدانستند نیز ناگهان درد وطن گرفتند و نگران خاک ایران شدند.
بیایید کلاهمان را قاضی کنیم و ببینیم طی چند ماه اخیر دو باند نظام و گروهی از مخالفان ظاهریاش، همه و همه علیه کدام چهرۀ اپوزیسیون صفآرایی کردند؟
صحنه روشن است. دشمنان تغییر هیچوقت تا این حد بینقاب نبودهاند. وای بر ما اگر دوباره فریبشان را بخوریم و بازهم به دالان خندقهای عمیقشان فروغلتیم.
میثاق همتی
فصلنامهٔ شهریور
ــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن تحلیلهای روز دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
میتوان محمود سریعالقلم را شریعتی زمانهٔ ما دانست. با همان خصائص و سبک سخنوری ولی در جامهای نو و امروزیپسند. سریعالقلم استاد دانشگاه بهشتی است. او چند طرح پژوهشی را در طی این سالها به گفته خودش دنبال کرده است. یکی دربارهٔ توسعه و مفاهیم آن و دیگری طرحی تحت عنوان اقتدارگرایی ایرانی در دورههای مختلف.
سریعالقلم در قامت یک روشنفکر همهچیزدان علتالعلل عدم توسعهیافتگی ایرانیان را فرهنگ آنان دانسته و بارها در مقالات و سخنرانیهای مختلف به تحقیر ایرانیان پرداخته و صفاتی چون فردگرایی منفی، عدم فرهنگ همکاری، دروغگویی، تزویر، ریا، مبهمگویی و عدم ثبات در رأی و عمل را به ایرانیان نسبت داده است.
وی چارهٔ کار را نه در اصلاح و تغییر نهادهای سیاسی و اجتماعی بلکه تغییر فرهنگ دانسته است. این تغییرات بهزعم او زمانبر خواهند بود. ولی ایشان پاسخ نمیدهند کشورهایی چون امارات، عربستان، عمان، قطر و یا سنگاپور که موردعلاقهٔ ایشان است چگونه طی فقط چند دهه هم در مسیر توسعه گام نهادند و هم در زمینهٔ اقتصاد و سیاست از پیشگامان جهان امروز شدند؟ آیا فرهنگ بادیهنشینی اعراب برتر از فرهنگ ایرانیان بود که چنین شتابان به قافلهٔ تمدن پیوستند؟
ایشان در سلسله یادداشتهایی که به ویژگی های ۳۰ گانه مشهور شده و اخیراً همان یادداشتها را در قالب یک کتاب درآورده است، یکی از ویژگی های شهروندان دارای عزت نفس را دوری از قدرت سیاسی و تولید ثروت خارج از چارچوب حکومت میداند، ولی خود ایشان مثال نقض همین قاعده است. سریعالقلم در سه دههٔ گذشته تقریباً بهجز دولت احمدینژاد به تمامی دولتها نزدیک بوده است.
زمانی که روحانی رئیس مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت بود در آنجا با وی همکاری میکرد و همینطور در مراسم تحلیف روحانی در دور اول ریاستجمهوری او یکی از مهمانان وی در مجلس شورای اسلامی بود و از مشاورین غیر رسمی روحانی در طول دوران ریاست جمهوریش محسوب میشد. سریع القلم کتابی تحت عنوان «سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران» نگاشته که توسط مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت چاپ شده و مقدمهٔ آنهم به قلم حسن روحانی است.
در زمان دولت روحانی و شهرداری اصلاحطلبان، برادر وی، مسعود سریعالقلم مدیرعامل فروشگاههای شهروند شد که در زمان مدیریتش ۱۵۱ تن برنج پاکستانی را ۷۰ به ۳۰ با برنج ایرانی مخلوط میکردند و به اسم «برنج هاشمی» میفروختند. اگرچه به دلیل همین فساد عزل شد ولی بعد به مدیرعاملی فروشگاههای برنج محسن منصوب شد! البته ایشان مشاور پایاننامهٔ برادر حسن روحانی ملقب به حسین فریدون هم بودند. همان برادری که به فساد اقتصادی شهره داشت و دستگیر شد.
ایشان که هماره خود را شخصیتی علمی و به دور از قدرت تعریف کرده کتابی دربارهٔ امام موسی صدر نوشته و در آنجا بیان کرده: «امام موسی صدر شاهکار روش و متدولوژی است.» البته گمان کنم تن تام بومن فایرپند و دیگر بزرگان روششناسی پس از خواندن این مهملات در گور لرزیده است! در جلسهای که به مناسبت نقد همین کتاب برگزار شد در تخریب فرهنگ ایرانی و خوشرقصی برای حاکمان بیان میدارد: «من معتقدم که تفکر دینی اصالتاً ضد پوپولیسم است. پوپولیسم نشات گرفته از استبداد تاریخی ایران و سنتهای انباشتهشده در تاریخ ایران است.»
در کتاب «اقتدارگرایی ایرانی در عهد پهلوی» یکی از اشتباهات رضاشاه را عدم ترویج نهضت کتابخوانی میداند! و این نقد را در حالی بیان میکند که جامعهٔ زمان رضاشاه بالغ بر ٪۹۰ بیسواد بودند و اصلاً توان خواندن نداشتند، در فقر و فلاکت به سر میبردند و رضاشاه در تلاش بود تا ابتدا رنج فقر را از دامن مردم بزداید.
ایشان هماره تأکید داشتند که تفاوت انسان مدرن با دیگران در دقیق سخن گفتن است و توجه به اعداد و حتی اعشار آن. ولی خود ایشان در یک سخنرانی بیان میکنند که برای آزمون جامع دکتری در عرض ۹ ماه ۱،۵۰۰ کتاب خواندهاند، یعنی روزی ۵.۵ کتاب!
در جایی دیگر در نقد فرهنگ ایران، در راستای ادعاهای عجیب همیشگیاش بیان میدارد گنشر، وزیر خارجه آلمان غربی پس از اتحاد دو آلمان استعفا داد و گفت تنها هدفش همین بوده و دیگر قدرت برایش ارزشی نداشت. در حالی که اتحاد آلمان در سال ۱۹۹۰ صورت پذیرفت و گنشر تا سال ۱۹۹۲ وزیر خارجهٔ آلمان باقی ماند و تا سال ۱۹۹۸ هم در مجلس آلمان به خدمت ادامه داد.
پروژهٔ فکری آقای سریعالقلم مشخص است:
• گام اول توسعه تغییر اندیشه و فرهنگ است.
• تحقیر فرهنگ و تمدن ایرانیان.
نتیجه اینکه تا زمانی که فرهنگ ایرانیان عقبافتاده است هیچ تغییری ممکن نیست و اصلاح و یا تغییرات ساختارهای سیاسی ایران هم چارهساز نخواهد بود!
بهروز حسینی
ــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن تحلیلهای روز دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
در ایران پای بحران «فقدان روشنفکر» یا حتی فراتر از آن «سانسور روشنفکر» در میان نیست؛ ما با پدیدهٔ روشنفکری بیمصرف مواجهیم. روشنفکرانی که حرف میزنند، تحلیل میکنند، ژست عصبانی به خود میگیرند، بیانیه مینویسند، اما در لحظهٔ تصمیمگیری و در بزنگاه عملگرایی، درست همانجایی که جامعه نیاز به یک «جسارت ذهنی» برای «خلق ادراکی از واقعیت جدید» دارد، یا غیب میشوند یا وارد ساحت «تردید در واقعیت پیشین» میشوند.
بیش از نیمقرن است که جریان اصلی روشنفکری در ایران همواره «چپزده» بوده است: آنهم نه به معنای تعهد به رفاه اجتماعی یا عدالت، که به معنای خلسه در رادیکالیسم، شیفتگی جنونآمیز به نفی، و نوعی خودارضایی فکری بیپایان که نسبتی با جهان واقعیت ندارد.
از تقی ارانی تا جلال آل احمد، از شاملو تا گل سرخی، و از غلامحسین ساعدی تا سازنوازان سر قبرش، بدون استثنا در نفرتی فروخورده از «ثروت» و «قدرت» و «نظم» مشترکاند: در اینکه سرمایهداری بد است و غرب بهمثابه یک کل غیرقابل تفکیک، وجودی اهریمنی است. شاید چندان تندروی نباشد اگر ادعا شود که شاملوها و ساعدیها بیشتر «نماد فروپاشی روانی جامعهای در گذار از سنت به مدرنیته» بودند، تا ناجیان آن جامعه.
باید تأکید کنم که تا وقتی جریان روشنفکری چپگرا یک جریان در کنار جریانهای دیگر است، هیچ مشکلی نیست؛ مسئله اما از جایی آغاز میشود که این روشنفکر، خود را «تجسم و صاحب تمام حقیقت» میبیند و دیگران را «بیسواد»، «فاشیست»، «دیکتاتورپرور»، «نژادپرست»، «چکمهلیس» و با هزار برچسب دیگر خطاب میکند. اینجا دیگر با روشنفکری روبهرو نیستیم؛ اینجا با مذهب جدیدی مواجهیم که تنها ایمان مجازش، ایمان به نفی، و تنها کنش مجازش، خودزنی فرهنگی است.
روشنفکر بیمصرف ایرانی اغلب دچار نوعی خودشیفتگی پنهان است که با لفافهٔ فروتنی تزیین شده است. او همزمان هم از «عوام» بیزار است، هم مدام ادای همدلی با مردم و داشتن رؤیای سعادت برای آنها را درمیآورد. اینان بازندگانی ابدیاند که همیشه میخواهند قهرمان باشند، اما از ترس لو رفتن چنتهٔ خالیشان هرگز وارد زمین واقعیت نمیشوند.
از همه طعنهآمیزتر، نقش این روشنفکران در تداوم وضع موجود است. آنان در ظاهر، خود را منتقد ساختار میدانند، اما در عمل، هیچ بدیلی پیشنهاد نمیدهند و هر صدای دیگری را بهویژه و بالاخص اگر از درگاه ملیگرایی یا لیبرالیسم بیاید بهسرعت برچسب میزند.
روشنفکری چپ در ایران امروز، عملاً به پلیس گفتار بدل شده است؛ او صدای مخالف را خاموش میکند، تنوع فکری را سرکوب میسازد، و در نقش وجدان کاذب جامعه ظاهر میشود. در برابر هر پیشنهاد عملی، طرف مقابل را به سادهانگاری و کمسوادی متهم میکند و با ناچیزانگاری هر کنش اجتماعی مردمان عادی، آنان را به مطالعه دعوت میکند. در این میان، مردم، نهادهای اقتصادی و امید اجتماعی، یکبهیک فرومیپاشند.
روشنفکری چپ در ایران، نهتنها بارها ما را به پرتگاه برده، که امروز هم در میانهٔ بحران، پشت نقاب نقد، نقش یکی از ستونهای پنهان تثبیت وضعیت موجود را ایفا میکند. او ظاهری اپوزیسیونگونه دارد ولی کارکردش صرفاً سلب امید است؛ نقابی از عدالتخواهی بر چهره زده، اما با ذهنیتی بهغایت نخبهگرا و انزواطلب در صحنهٔ بینالملل، و بریده از زندگی مردم واقعی در داخل، زیست میکند.
خطرناکترین دشمنان جامعه، آنهایی نیستند که روبهرویمان ایستادهاند، بلکه آنهاییاند که پشت سر راه میروند، وانمود میکنند که همراه مایند، اما به وقت سقوط، خود را در صندلی منتقد جا میزنند، تا سهمشان از بیمسئولیتی را با فلسفهپردازی و شمردن کیسههای میوه و سیخهای جوجهکباب شهروندان مستأصل توجیه کنند.
در نهایت، من امیدوارم این جامعه با همهٔ زخمهایش دوام بیاورد؛ اما اگر روزی از درون متلاشی شود، ردپای روشنفکران بیریشه، و پرمدعای چپ را باید در پروندهٔ این فاجعه ثبت کرد. هشدار این است: روشنفکر بیریشه، همانقدر میتواند خطرناک باشد که یک مستبد تمامعیار؛ شاید حتی خطرناکتر. چون سلاح او، ذهن مردم است؛ و قربانی این سلاح، جنازهای که امید نام دارد.
جواد شایق
ــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن تحلیلهای روز دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
جمهوری اسلامی رسماً و علناً گزینه جنگ را انتخاب کرده و امکان هرگونه مصالحهای را کنار گذاشته است. الآن اما هیچ خبری از آن صلحطلبان رقیقالقلب و وطندوستان دوازدهروزه و بیانیهنویسهای پروگرسیو نیست که نیست.
فردا که آخوندها رفتند زیر چک و لگد اسراییل و در این میان ویرانی جنگ دامان برخی از هممیهنانمان را هم گرفت ناگهان سروکلهٔ اینها پیدا خواهد شد، نه برای نجات آن هممیهنان از عواقب جنگ، بلکه برای رهانیدن آخوندها از زیر بار حملات اسراییل.
اینان اگر بهراستی طالب صلح بودند و دلسوز وطن، همین الان باید یقهٔ آخوندها را میچسبیدند تا مانع جنگی دیگری شوند.
حالا فقط برای غزه پستان به تنور میچسبانند؛ آن هم نه واقعاً برای مردم غزه، بلکه چنین میکنند تا بتوانند جنگطلبی و یهودستیزی آخوندها را توجیه کنند.
اینان احمقهای همواره مفید به حال آخوندهایند!
ناصر کرمی
ــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن تحلیلهای روز دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
تردیدی ندارم بسیاری در ایران، حتی در میان محافل روشنفکری، بهنحوی قاطعانه در مورد مناقشات اساسی خاورمیانه و فلسطین نظر میدهند بیآنکه به عنوان مثال با شخصیت کلیدی و تاثیرگذاری همچون حاج امین الحسینی و کارنامهٔ سیاسیاش اندکی آشنایی داشته باشند.
حاج امین الحسینی از سال ١٩٢١ تا آغاز جنگ جهانی دوم مفتی اعظم و نیز با نفوذترین رهبر سیاسی جامعهٔ فلسطینیان بود. او در مصر تحصیل کرده و از شاگردان فکری سید جمال و عبده محسوب میشد. وی سالها به مبارزهٔ سیاسی و گاه مسلحانه علیه نفوذ روزافزون یهودیان فلسطین ادامه داد. با آغاز جنگ جهانی دوم به عراق رفت و در کودتای طرفدار آلمان، برای سرنگون ساختن رشید عالی، نقش مهمی بر عهده گرفت. پس از سرنگونی حکومت رشید، امین الحسینی به آلمان رفت و مورد استقبال پرشور هیتلر و سران آلمان نازی قرار گرفت.
او با خود ایدههای بسیاری به آلمان برده بود. در آن زمان در میان نازیها در مورد شیوهٔ برخورد با یهودیان اختلافنظر وجود داشت. گرچه هواداران نابودی یهودیان بیشتر بودند اما گروهی نیز از ایدهٔ اخراج یهودیان از آلمان و فرستادن آنها به فلسطین و خاورمیانه طرفداری می کردند. امین الحسینی در جریان دیدارهای پرشمارش با هیتلر، هیملر، مولر و دیگر سران نازی تلاشهای بسیاری کرد تا آنان را نسبت به ایدهٔ نابودی دستجمعی تمامی یهودیان چه در اروپا و چه در خاورمیانه ترغیب نماید.
امین الحسینی به پیشروی قوای آلمان نازی که از لیبی به سوی مصر حملهور بودند، امید زیادی بسته بود. او بهصراحت در اعلامیههای خود وعده میداد، همراه با قوای آلمان وارد فلسطین میشود و تکتک یهودیان آنجا را خواهد کشت. با شکست نیروهای آلمان در نبرد سرنوشتساز العلمین، این امیدهای امین الحسینی بر باد رفتند. اما هیتلر و سران نازی او را تشویق کردند که در جبههای دیگر وارد عمل شود.
در یوگوسلاوی نازیها با نیرومندترین جنبش پارتیزانی اروپا دست و پنجه نرم میکردند. حضور سیاسی-نظامی الحسینی به عنوان یک رهبر محبوب و پرنفوذ مسلمان میتوانست مسلمانان بوسنیایی را به سود نازیها برای جنگ با پارتیزانها متحد کند.
الحسینی که در جنگ جهانی اول، افسر ارتش عثمانی بود، با همکاری ارتش آلمان صدهزار بوسنیایی را به نفع نازیها مسلح کرد. زبدهترین آنها در لشکر مخصوص مسلمان وافناساس گرد آمدند. کارنامهٔ این نیرو، هولآور بود. حدود دویست هزار مسیحی صرب، ٢٢ هزار یهودی و چهل هزار کولی به دست نیروهای الحسینی به قتل رسیدند. روش مشهور او برای جدا کردن صربهای مسیحی از یهودیان در شهرها و روستا ها پوشاندن بازوبند آبی به صربهای مسیحی و بازوبند زرد به یهودیان بود.
پس از پایان جنگ و شکست آلمان، مارشال تیتو رهبر یوگوسلاوی، نام امین الحسینی را در ردیفهای بالایی لیست جنایتکاران جنگی تحت تعقیب قرار داد. اما او توانست بگریزد و مخفیانه به خاورمیانه بازگردد. او با همکاری اخوان المسلمین، مبارزه علیه یهودیان در فلسطین را سازمان داد و تا مدتی روابط گرمی با عبدالناصر و حکومت او داشت. الحسینی در سال ١٩٤٨ به ریاست «مجلس ملی فلسطین» رسید و در سال ١٩٥٤ به نمایندگی از فلسطین در کنفرانس مشهور کشورهای غیر متعهد در باندونگ اندونزی شرکت کرد. وی در سال ١٩٧٤ در بیروت لبنان درگذشت و پیکر او با شکوه تمام تشیع و در مقبرةالشهدای این شهر به خاک سپرده شد.
طوس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
رهبر انقلاب چین که خود را پیرو اندیشه مارکس، لنین و استالین میدانست، قبل از برنامهٔ «جهش بزرگ» در سال ۱۹۵۸، سه حیوان «موش ، پشه و مگس» را به عنوان دشمنان خلق چین معرفی کرد و خواهان نابودی آنها شد، اما در جریان برنامهٔ جهش بزرگ، حوزههای حزبی گزارش دادند که گنجشکها بخش زیادی از محصولات کشاورزی را میخورند. مائو با جمعبندی نظرات ماموران حزبی، فرمان قتلعام گنجشکها را صادر کرد و از تودههای مردم خواست تا بهعنوان وظیفهای انقلابی گنجشکها را نابود کنند.
معلمان در مدرسه با حرارت دانشآموزان را علیه گنجشکها تحریک و گنجشکها را عامل گرسنگی و کمبود مواد غذایی اعلام میکردند. دانشآموزان مدارس و نظامیان نقش مهمی در این جنبش ایفا کردند. هر دانشآموز بهعنوان وظیفهٔ انقلابی روزانه با تیرکمان تعداد معینی گنجشک را شکار میکرد. بچهها لانههای گنجشکها را ویران و تخمهای آنها را ازبین میبردند. نظامیان در سراسر کشور با زدن شیپور و طبل مانع نشستن گنجشکها روی شاخهٔ درختان میشدند. گنجشکها روی هوا در اثر خستگی هلاک میشدند و سقوط میکردند.
تحویل دادن لاشهٔ گنجشکها تشویق و جایزه داشت. دانشآموزان لاشه گنجشکها را به نخ میکشیدند و تحویل مقامات حزبی میدادند و جایزه میگرفتند.
تقریباً تمام گنجشکها در عرض چند ماه قتلعام شدند و لاشههای آنها با کامیون به حوزههای حزبی منتقل و پس از شمارش به دبیرخانهٔ حزب در پکن گزارش میشد. اما داستان مطابق تئوری انقلابی صدر مائو پیش نرفت. ناگهان سر وکلهٔ ملخ ها در مزارع پیدا شد.
در غیبت گنجشکها تعادل اکوسیستم به هم خورده بود و جمعیت ملخها و دیگر آفات نباتی به صورت انفجاری افزایش یافته بود. معلوم شد که گنجشکها فقط از دانهٔ غلات تغذیه نمیکردند، بلکه حشراتی مانند ملخ ها را هم میخوردند.
به دنبال قتلعام گنجشکها، تولید محصولات کشاورزی به شدت پایین آمد و میلیونها نفر بر اثر گرسنگی مردند. از بالا دستور آمد که گنجشکها را نکشید، اما دیگر گنجشکی باقی نمانده بود!
مائو هرگز به اشتباه خود اعتراف نکرد. مگر ممکن است نیمهخدایی که میلیونها نفر او را میپرستیدند، خطا کند؟ اما تا چندسال یکی از واردات چین از اتحاد شوروی گنجشک زنده بود تا دوباره تعادل را به طبیعت برگردانند و جمعیت حشرات را با افزایش تعداد گنجشکها کنترل کنند.
دخالت حکومتها در اقتصاد، فرهنگ و جامعه چیزی شبیه جنبش گنجشککشی درچین است. کمونیستها ارادهگرا بودند. آنها با نیات خوب، بزرگترین جنایات تاریخ را مرتکب شدند. مائو که تحصیلاتی در حد دیپلم موسطه داشت، میخواست جامعهٔ عقبمانده و فقر چین را با دستورالعملهای انقلابی صنعتی و مرفه کند و تبعیض و نابرابری را بهکلی بر اندازد. اما اقدامات او چون ارادهگریانه و بر خلاف منطق تغییرات اجتماعی بودند، تعادل جامعه را بر هم زدند، نتایج معکوس به بارآوردند و میلیونها انسان را مثل موش آزمایشگاهی قربانی کردند.
رهبران چین بعد از مرگ مائو متوجه اشتباهات خود شدند و با پذیرش روابط اقتصاد آزاد در بخشهایی از کشور، راه صنعتی شدن و رشد اقتصادی را کشف کردند. اقتصاد چین پس از ۳۰ سال آزمون و خطای انقلابی راه خود را پیدا و از آن به بعد شروع به رشد کرد.
برخلاف تصور کمونیستها، در یک کشور فقیر با اقتصاد کوچک و عقبمانده، تلاش برای برابری اقتصادی منجر به توزیع فقر بین مردم میشود. برعکس چین انقلابی، راهی که تایوان، سنگاپور و کرهٔ جنوبی برای توسعه و عدالت پیمودند به مراتب کم هزینهتر و موفقتر از راهی بود که چین، ویتنام، کامبوج، شوروی و کوبا طی کردند.
راه رشد مارکسیستی در همهٔ کشورها شکست خورد. حتی یک کشور بر اساس این الگو به رفاه و آزادی و خوشبختی نرسید. بدتر اینکه در همهٔ کشورها ، منجر به فجایع انسانی و زیست محیطی و دیکتاتوری و فقر شد. «دنگ شیائوپینگ» جانشین عملگرای مائو، ایدئولوژی را در بخش اقتصاد کنارگذاشت و گفت : «گربه باید موش بگیرد سیاه و سفید بودن آن مهم نیست.»
توسعهٔ کشورها از طریق جذب سرمایه و تربیت نیروی انسانی و افزایش تولید ناخالص داخلی و توسعهٔ صادرات میسر است. دخالت حکومتها در اقتصاد از طریق دادن سوبسید و قوانین محدودکنندهٔ سرمایهگذاری و مختل کردن رقابت و در یک کلام اقتصاد دستوری، باعث رکود و ایجاد رانت و فساد میشود و جامعهای را به قهقرا میبرد.
شیرزاد عبداللهی،
روزنامه نگار
ـــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
شاید به جرأت بتوان گفت تنها خروجی کنسرت لغوشدهٔ شجریان، بدنامی همایون نزد برخی هموطنانش بود؛ آنهایی که عقیده داشتند او با این کار در پی سفیدشویی سیاهبازهاست و در میانهٔ عمیقترین بحرانها، مأموریت عادینمایی شرایط را بر عهده گرفته است. فارغ از این که چنین تحلیلی چقدر درست است، جدل بزرگ چند روز اخیر، بیش از هر زمان دیگری نشان داد جامعهٔ ایرانی تا چه اندازه رادیکال شده و با عبور از شاخ و برگها به ریشه رسیده است.
این مردم، هرگز آن مردم بیست سال پیش نیستند، همانطور که مردم ده یا حتی سه سال پیش هم نیستند. خشک و خسته، درمانده و تکیده، سرشار از سوءظن به هر چیزی؛ این محصول تام و تمام حکمرانی شماست.
به جان و جنون رساندن یک ملت یعنی کاری کنی مردم سر یک کنسرت خیابانی هم دوقطبی تشکیل بدهند و در فضای مجازی همدیگر را تکه و پاره کنند. شاید بیست سال پیش برگزاری چنین کنسرتی یک امتیاز بزرگ برای حاکمیت بود و همهٔ شهروندان را کنار هم قرار میداد. این حاکمیت اما هیچگاه چیزی را از سر اختیار و احترام به مردم نبخشید و تا مجبور نشد، از خط قرمزهای ایذاییاش عقب ننشست. تا چماق فیفا بلند نشد، دختران اجازهٔ هیچ حضوری را در ورزشگاهها پیدا نکردند و تا تراژدی جانخراش ۴۰۱ رخ نداد، اختیار زنان بالغ این سرزمین برای داشتن یا نداشتن روسری تحمل نشد. حتی تکریم نیمبند از اساطیر ملی و هویت ایرانی هم بیارتباط با جنگ دوازدهروزه و نیاز به تهییج احساسات ملی نبود.
ماجرای شک کردن مردم به کنسرت مجانی هم همین است. چطور میتوان باور کرد سیستمی که تا همین دو ماه پیش حتی تصویر ساز را هم در تلویزیون نشان نمیداد، حالا به فکر برگزاری کنسرتی در بزرگترین میدان ایران افتاده باشد؟ نه؛ این حنا، خیلی وقت است دیگر رنگی ندارد.
دیگر دیر شده، برای همهچیز. برای آواز در خیابان دیر شده، برای لایحهٔ گواهینامه موتور بانوان و رفع فیلترینگ دیر شده، برای ریبرندینگ مهرههای سوختهٔ سیاسی دیر شده، برای پادکستهای آتشین دیر شده، برای رفع حصر محصورینی که خودشان هم از چشم خیلیها افتادهاند دیر شده، برای بازی شلکن سفتکن با تتلو دیر شده، برای بزک دوزک کلاهبرداران کلاش و جا زدنشان به عنوان ناجی اقتصادی هم دیر شده…
همهٔ فرصتها سوختند، به قیمت عمر و آتیه میلیونها ایرانی که سوخت و خاکستر شد. میخواهید نان بدهید، اما قبلش دندان را گرفتهاید. کاردی که به استخوان رسیده را چسب زخم علاج نمیکند. سرطان با استامینوفن خوب نمیشود.
رسول بهروش
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن تحلیلهای روز دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
Владелец канала не предоставил расширенную статистику, но Вы можете сделать ему запрос на ее получение.
Также Вы можете воспользоваться расширенным поиском и отфильтровать результаты по каналам, которые предоставили расширенную статистику.
Также Вы можете воспользоваться расширенным поиском и отфильтровать результаты по каналам, которые предоставили расширенную статистику.
Подтвердите, что вы не робот
Вы выполнили несколько запросов, и прежде чем продолжить, мы ходим убелиться в том, что они не автоматизированные.