یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
قلم بر دوش، آموزگارِ بر کنار، دین دانِِ بینشان
msr600@gmail.com
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
Информация о канале обновлена 29.09.2025.
یادداشتهای محمد سلطانی رنانی
قلم بر دوش، آموزگارِ بر کنار، دین دانِِ بینشان
msr600@gmail.com
Instagram page:
@mhmdrnny
https://msr600.blog.ir
کلاس چهارم، پنجم ابتدایی بودم، سالهای ۶۵ و ۶۶، و جنگ شهرها. آژیر قرمز که میزدند، معلمها و بچهها میرفتند زیرزمین که هم نمازخانه بود و هم شده بود پناهگاه!
من از هوای گرفته و شلوغی و گریهی بچه اولیها خوشم نمیآمد، میرفتم تویِ حیاط برای خودم قدم میزدم.
آن روز هواپيماهایِ عراقی دیوار صوتی شکستند و آنقدر پایین آمدند که من رنگهای پرچم عراق را روی بدنهشان تشخیص میدادم، از روی مدرسه ما رد شدند و حدود دو کیلومتر بالاتر، سه راه بازار را زدند، هجده نفر، رهگذر و مغازهدار کشته شدند...
آن روز در سرم یک اتفاقی افتاد، از آن روز که با جنگ و بمب و مرگ این مقدار نزدیک شدم، یک جایی میانه شبکه تودرتوی مغزم یک چیزیش شد! از آن روز دیگر، حس ترس را از دست دادم، چند سال بعد هم که به پزشک مغز و اعصاب مراجعه کردم و جریان را برایش تعریف کردم، لبخندی زد و گفت: چیزی نیست، Fear sensorات سوخته! گفتم: یعنی چی شده؟! گفت: هیچی، عادیه، برای خیلیها پیش اومده، سنسور ترسات سوخته! گفتم: دکتر، قابل درمان هست؟ گفت: نه، پایه نصب و مدارهایش هم آسیب دیده، گفتم: قابل تعویض و پیوند هست؟ گفت: نه، عارضه چندانی نداره، فقط از هیچ چیز نمیترسی، برو خوش باش، همین طور زندگی کن...
سال ۱۳۷۴ بود که مثل بمب صدا کرد که یک کسی به نام فاضل خداداد ۱۲۳ میلیارد ت. اختلاس کرده! من همون سالها اولین لانه ۳۵ متری خودم را با کمک پدرم خریده بودم سه میلیون ت. یعنی اون آقا ۴۱ هزار برابر ارزش خانهی من، بالا کشیده؟ ۱۲۳ میلیارد ت.؟! اصلا مگر مملکت چقدر پول دارد که این مقدارش را فاضل خداداد برداشته باشد؟! اختلاسهای بعدی، خیلی تاثیر نداشت، نرمنرم بیحس شدیم، دیگه حتی رقم اختلاسها را به تومان نمیگفتند، مثلا ۳.۴ میلیارد دلار، که با قیمت دلار زمان اختلاس بشود ۱۴۰ همت! همت واحد جدید پوله: هزار میلیارد تومان! واقعا هم همت میخواست تصور این همه پول، چه برسد به اختلاس کردنش!
ولی دیگه هیچ کسی هیچ چیزیش نمیشد، سنسور تعجبمون هم سوخته، حالا شما بگو اصلا کل مملکت را بردند و خوردند! چیزی تو کلهی ما جابهجا نمیشه!
دو سه باری کلاه سرم رفت، نه حرص و طمع بود، نه خیالپردازی و بلندپروازی؛
همهاش به خاطر اعتماد بود، اعتماد به آدمهای که شیک و باکلاس لباس پوشیده بودند، مودب حرف میزدند، اصلا فکرش را هم نمیکردی که فریبکار باشند و کلاهبردار! دیگه نتونستم به کسی اعتماد کنم! معلوم بود دیگه، سنسور اعتماد مگر چقدر ظرفیت ولتاژ داره! اون هم سوخت!
از روز اول که پا به دانشگاه گذاشتم برای تدریس، فکر میکردم این همکار محترم که کنارم نشسته، میتونه دوستم باشه، کمکش کنم و کمکم کنه، میتونیم با هم کار مشترک پژوهشی داشته باشیم، اصلا به فکرم هم نمیرسید که حسی به نام حسادت و زیرآبزنی، آن هم در محیط آکادمیک وجود داشته باشد! ولی بود، هست، خیلی هم فراگیر و شدید. تا رسید به رصد کردن و پروندهسازی و گزارش دادن و تهمت زدن که دیگه سنسور همدلی و همکاری هم به طور کلی سوخت!
زمان کودکی و نوجوانی ما جشن تولد گرفتن که رواج نداشت، عروسی و عقد هم انگشتشمار رفته بودم، ولی میدانستم شادی چیست! شادی را بیشتر در قاشقزنی و کوچهگردی چارشنبه سوری و عیددیدنی نوروز تجربه کردم. گذشت، بعد که ازدواج کردم و با هزارویک دشواری و درد ناگفتنی روبرو شدم، کمتر میشد که شادی کنم، تا رسید به روزها و شبهای تلخِ خونآلود....
دیشب یک جشن خانوادگی گرفته بودیم، دیدم که چقدر شادی کردن برایم سخت شده ، لبخند زدن دشوار شده، سنسور شادیام هم عیب کرده..
اول مهر است، مدرسه و دانشگاه بازگشوده شده، ماشه را هم کشیدهاند، نمیدانم چه تحریمی بر ما نبوده که حالا بناست از شنبه آینده، ۲۷ سپتامبر! آن تحریم هم بیاید! دانشجوها هم با هم قرار گذاشتند که هفته اول کلاس نیایند! هفتههای بعد چه بسا باشد، چه بسا نباشد...
سنسورهایمان سوخته! دیگه نه ترسی از گرانی و قحطی داریم، نه از تحریم و منشور هفتم ملل متحد، نه از جنگ و بمباران؛
و نه شادی از مهر و مهرگان و بوی ماه مدرسه،
و نه اعتمادی به یکدیگر،
و نه تحمل و تابآوری،
و نه یاری و یاوری...
سنسورهای ما ايرانيان بارها سوخت، چیز جدیدی نیست، حافظ هم که پس از حمله مغول و آن کشتارها و ویرانیها آمده بود خوب تشخیص داده بود، سنسورها میسوزند، آدمها بیحس میشوند، دیگه چیزی تکانشان نمیدهد...
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حیوان تیرهگون شد خضر فرّخپی کجاست
خون چکید از شاخ گل، باد بهاران را چه شد
شهریاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد
صد هزاران گل شکفت و بانگ مرغی برنخاست
عندلیبان را چه پیش آمد هَزاران را چه شد
زهره سازی خوش نمیسازد مگر عودش بسوخت....
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://t.me/soltanirenani600
🟢 اندیشه تابان
یکشنبهای دیگر، مهرروزی دگر،
ادب از که آموختی....
از نادرستیها و فریبها درس بگیریم
تا راستیها و درستیها را بشناسیم،
بررسی منطقی گفتههای آقای دکتر عبدالکریمی؛
آقای عبدالکریمی بر پایه سه ادعا، نتیجه گرفتهاند!
هر سه ادعا، و روند نتیجهگیری، مغالطهآمیز و نادرست است.
در میدان میوه و ترهبار، مردم چهاردستی خرید میکنند! همه پارکها را دود کباب برداشته است!
* کدام میدان؟! و کدام مردم؟! در کدام پارک؟!
هر سه عنوان مبهم، تعیینناشده، بدون آدرس و ناشناس است!
این موارد، همه زمینه و مجرای فریب و ناراستی است!
* این گزاره ثابت نشده است! تنها پایه آن، مشاهده خود مدعی است. مدعی و شاهد (بینه) نمیتواند یکی باشد!
مدعی برای اثبات ادعای خود باید به دلیل و شاهدی بیرون از خود و مشاهدات شخصیاش استناد کند!
ادعا و دلیل نمیتواند یکی باشد.
هیچ جای دنیا این چنین نیست!
این قضیه سالبه کلیه است. برای اثبات قضیه کلی، چه ایجابی و چه سلبی، استقراء کامل نیاز دارد. گفتن همه یا هیچ نیاز به یک جستجوی فراگیر دارد!
آیا آقای عبدالکریمی "همه جای دنیا" را جستجو کردهاند؟! آیا مستندی دارند؟!
نتیجه:
وضعیت مردم ایران بهینه و بهنجار است
سنجش وضعیت اقتصادی و کیفیت زندگی، شاخصههای تعریفشده و علمی دارد:
تولید ناخالص ملی، درآمد سرانه، نرخ بیکاری، خط فقر مطلق، شاخص توسعه انسانی، شاخص گرسنگی، قدرت خرید، تورم سالانه، تورم نقطه به نقطه، شاخص فلاکت، رشد نقدینگی، سهولت کسب وکار، سرانه مصرف غذا، ضریب جینی، شاخص کیفیت زندگی، شاخص رقابت صنعتی...
خرید شخصی از میدان میوه وترهبار، یا دود کباب در پارک، تعریفناشده و غیرقابل سنجش است.
از سویی دیگر، مشاهدات ایشان، بر فرض صحت و صدق، جزیی است.
و جزیی نمیتواند پایه اثبات برای یک گزاره کلی باشد؛
الجزئی لایکون کاسبا و لامکتسبا
پس این گونه نتیجهگیری نادرست و مغالطهآمیز است.
آقای زیدآبادی: در مسکو و پکن، چه کسی میتواند به سیاستهای دولت اعتراض کند؟یک بام و دو هوا!
عبدالکریمی: به تو چه؟
سنجیدن دو امر همانند با دو سنجه مختلف، مواردی از این دست را بنگرید؛
- اعتراض به
حکومت حزب بعث و خودکامگی خونبار صدام در عراق
- سکوت و همراهی با
حکومت حزب بعث و دیکتاتوری مادامالعمر اسد، پدر و پسر، در سوریه.
- محکوم کردنِ
تجاوز رژیم عراق به ایران برای تصرفِ استان عربزبانِ ایران (خوزستان)
- سکوت در برابرِ
تجاوز روسیه به اکراین برای تصرف مناطق روستبارِ اکراین (چهار استان لوهانسک، دونتسک، خرسون و زاپوریژیا)
و اینک...
- اعتراض به سرکوب مخالفان و معترضان در کشورهای غربی!
- ولی سرکوب مخالفان و معترضان در چین و روسیه:
به تو چه؟!
بسیار جای تاسف دارد که یک مدرس فلسفه،
این چنین پرمغالطه سخن بگوید...
گذشته و بالاتر از
باورهایِ دینی یا علایقِ سیاسی،
تعهد به اخلاق است،
دوری از فریبکاریست،
"عبدالکریمی" نباشیم!
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://t.me/soltanirenani600
یادداشت
"آیین محمد"
در انصاف نیوز
انتشار پیدا کرد:
https://ensafnews.com/609326/%d8%a2%db%8c%db%8c%d9%86-%d9%85%d8%ad%d9%85%d8%af-%d8%b5/
کم و بیش سخنان جناب آقای حمیدرضا گودرزی را شنیدهاید،
درباره مسلمانی که یک کلیمی(یهودی) را به قتل رسانده، و این قانون که
مسلمان در برابرِ اقلیتهای دینی (نامسلمانانی که در سرزمین مسلمانان و حکومت آنان زندگی میکنند، اهل ذمه)
قصاص نمیشوند!
ولی این تنها مورد نقض نیست؛
النفس بالنفس
جان در برابر جان،
در فقه چهار بار نقض شده است،
بنگرید
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://t.me/soltanirenani600
پیوست به
مرغ سحر نایِ ناله ندارد!
https://t.me/soltanirenani600/253
"مرغ سحر"
سروده محمدتقی بهار است،
سیاستمدار، ادیب و شاعری که
نهضت مشروطه را دید
که به خودکامگی انجامید،
دید که شاهی رفت و شاه دیگری آمد،
سحر، صبح نشد،
و مرغ سحر، همچنان ناله سر میکند...
مرغ سحر با نیداوود آغاز شد
و به شجریان جهانگیر،
مرغ سحر، نایِ ناله ندارد....
مرغ سحر،
نایِ ناله ندارد،
داغها تازهاند،
لحظه به لحظه، آن به آن؛
آه تو و فریاد من،
این قفس را نتوانست شکست،
سیاهی، زیر و زبر هم که بشود، سیاهی است!
درد از آن سو هم درد است!
و گرگ از هر طرف که بیاید!
بلبل پر بسته چگونه ز کنج قفس درآید؟
درآید که باز بندی دیگر و قفس تنگتر!
نغمه آزادی نوع بشر،
باز گفتی آزادی؟
آزادی خود در بند است،
درهایش را جوش دادهاند!
این خاک توده
نفسها را گرفت،
پر شرر شد،
پیکر به سرطان،
روان به افسردگی،
شهر به اندوه،
وطن به درماندگی....
ظلم ظالم، جور صیاد
آشیانم داده بر باد،
و مگر تو آشیانی داشتی؟!
ای خدا، ای فلک، ای طبیعت،
ای گنبد هستی، ای دماوند،
شام تاریک ما را سحر کن!
شام ما سحر نیز بشود،
بامداد خون میدمد،
و دیو سیاه در بندمان میکند،
و نیمروز هراس،
بنوازد ز خشم بر فلک مشت!
نوبهار است
بارانی نیامده که گلی به بار بنشیند!
چشمها خشکیده، همچون چشمهها...
قلب فسرده زمین، از درد ورم نموده،
این قفس چون دلم تنگ و تار است،
آه آتشینم در قفس شعله افکند،
گداختهاش کند،
میسوزم، بینفس شوم...
مرغ سحر،
دل از دست داده،
مرغ بی دل،
شرح هجران
گفتن چه سود،
هر چند مختصر،
چه سود، باز گفتن رنج،
هر چند مختصر...
میدان بسته شد؛ آزادی در بند، به خلوت خود بشنویم....
محمد سلطانی رنانی
سر نوشت
https://t.me/soltanirenani600
Владелец канала не предоставил расширенную статистику, но Вы можете сделать ему запрос на ее получение.
Также Вы можете воспользоваться расширенным поиском и отфильтровать результаты по каналам, которые предоставили расширенную статистику.
Также Вы можете воспользоваться расширенным поиском и отфильтровать результаты по каналам, которые предоставили расширенную статистику.
Подтвердите, что вы не робот
Вы выполнили несколько запросов, и прежде чем продолжить, мы ходим убелиться в том, что они не автоматизированные.